نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید (485 )
ســوره 2 : بقـــره ( مدنی ـ 286 آیه دارد ـ جزء اول ـ صفحه 2 )
( قسمت نـود و ششــم )
روشنـائی چشـم پیـامبـر(ص)
( جزء دوم صفحه 39 )
بِســـمِ اللّهِ الـرَّحمــنِ الــرَّحیــمِ
238 ـ حَافِظُواْ عَلَى الصَّلَوَاتِ والصَّلاَةِ الْوُسْطَى وَ قُومُواْ لِلّهِ قَانِتِینَ
تفسیر لفظی :
هنگام نماز ها را نگاهدار باشید ، به ویژه نمـــاز میانین ،
و خـــدای را بپای ایستید به فرمانبرداری و رستگاری .
تفسیر ادبی و عرفانی :
چون بنده به نمـــــــاز درآید به هیبت درآید !
و چون از نمـــــــاز بیرون شود به تعظیم بیرون شود !
تا در نمـــــــاز باشد به صفت ادب بود،
تن بر ظاهرِ خدمت داشته ،
و دل در باطنِ حقیقتِ وصلت بسته ،
و سر با روح منــاجـــــات آرام گرفته !
یکی از بزرگان گفته :
اگر مرا مخیّر کنند که در نمـــــــاز شوم یا در بهشت !
من بهشت را بر نمـــــــاز اختیار نکنم !
که آن بهشت اگرچه ناز و نعمت است ،
این نمـــــــاز را ولی نعمت است !
آن نزهتگاه آب و گِل است ،
و این تماشاگاه جـــان !
آن مرغ بریان است در روضه رضوان ،
و این رَوح و ریحان است در بستان جانان !
تماشـا را یکی بخـرام در بستـان آن جانان
ببین در زیر پای خویش جان افشان آن جانان
پیغمبر خاتم (ص) هیچ چیز را نـــور چشــم نخواند جز نمـــــــاز ،
و فرمود : روشنائی چشم من
از میان نواخت ها و نیکوئی ها
مشغولیت به اوست و راز داری با او !
اینک دل من ، تــو در میانش بنگر
تا هست بجز تـو ، هیچ مقصود دگر ؟
عارفی گفته :
خدایا ؛ ای مهربان فریاد رس ؛
عزیز آن کس کش با تـو یک نفس !
بـادا نفســی که در او نیامیـــزد کس !
نفســی که آن را حجـــابی نـایـــد از پس !
...حَافِظُواْ عَلَى الصَّلَوَاتِ ... :
محافظت نمـــــــاز آن است که :
تن در مقـــام خدمت راست دارد !
و دل در مقام حرمت نهد !
تا هم قیام ظاهر از روی صورت تمام بود !
و قیام باطن از روی صفت بجای بود !
رکن اول نمـــــــاز ، نیّـــت است ،
یعنــــــی قصــــــــددل !
و آن با سه چیز درست آید :
با دست اشــارت ،
با زبــان عبــارت ،
و در دل نیّت ،
یعنـــی خـــــــدا را قصـــــــد کــــردم ،
و دنیـــــــــــــا را واپس نهـــــادم ،
پس اگر اندیشه دنیـــا نگذارد ،
و دل با نمـــــــاز نپردازد ،
در همان رکن اول دروغ گفته است !
حضرت حسن ابن علی علیه السلام
چون به نمـــــــاز می ایستاد
می گفت : بــار خـــدایـــــــا ؛
من غریب مملکتم ،
افتاده در چاه معصیتم !
غرق شده دریای محنتم !
درد دارم و دارو نمی دانم !
یا می دانم و خوردن نمی توانم !
نه روی آن که نومید شوم !
نه زهره آن که فراتر آیم !
گر درخور آن نَیَـم که رویت بینم
باری به سر کوی تــو قربانم کن
پس ای برادر و ای خواهرم ؛
وقت نمـــاز که شد نگو حالا کار دارم
به کارهــــایت بگو حالا وقت نمــــــاز است
الهـــــــی ؛
اگر مستـم و اگر دیـوانــه ام ،
از مقیمــان این آستـانــه ام ،
آشنائی با خود ده که از کائنــاتبیگانه ام .
الهـــــــی ؛
در سر خمــار تــو داریم ،
در دل اســرار تــو داریم ،
و به زبان ثنـــای تــو داریم ،
اگر گوئیــم ثنـــای تــو گوئیم ،
و اگر جـوئیـــم رضــــای تــــو جوئیـــم.
خــدایـــا ؛
به حق انبیــــاء و اولیــــائت
عیــدی مـا را فــرج مـولایمـــــان
حضرت حجة ابن الحسن المهدی علیه السلام
قــرار ده ، آمیـن یا رب العــالمیـن
جانـــــــان من !
قائـم آل محمّـــــد (عج)
هـر جمعـــه را به این امیـــد آغاز می کنیم
که شـایـد تـــــو در این جمعـــــه بیــــایی
و کام تشنــگان عـدالـت را سیـــراب نمـــایی
موضوع :